شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
نـقـش بـیـابـان دیــدم آخـر پـیـکـرت را از مـن نـگـیـر اکـبـر نـگـاه آخــرت را داغت تمام خیمه گـاهم را به هم ریخت حـالا چـه گـویـم مـن جواب مادرت را مـن هـم شبـیه خاک صحرا تشنه هستم بـالا بـگـیـر ای شـبه پـیغمبر سـرت را دشمـن مـیـان مـقـتـلت بـا خنـده میگفت حــالا بـیــا بــردار جــسـم اکــبـرت را فــریــاد بابا گــفـتـنـت دیـگــر نــیــایــد از بس که خون پُر کرده راه حنجرت را از زیر بال و پر سرت بیــرون گرفتی باران تیر آمد وضــو در خــون گرفتی گـفـتـم خـدایـا اسـتـجـابـت کـن دعــایـم از مــن نـگـیـر یـارب تـمـام کـربـلایـم این خاک صحرا با صدایت خـو گرفته بـرخیـز از جـا تـا اذان گــویـی بـرایــم هـر تکه ات در بین صحرا شد مکــرّر بــایـد بـچـیـنـم پـیـکـرت را در عبــایـم از کـودکی مـنـزلگهت آغــوش من بود حـالا شـدی نـقـش زمین در زیــر پــایم بـرخـیـز تـا تـنـها نـمانــم عصر امروز ای اولـیـــن ذبـح عــظـیـم در مـنــایـــم نـور مـحـمـد بـین صحــرا مـنجــلی شد در جای به جـای کــربلا پُر از علی شد ای نــور دیـده پـیـش چشمم دلبـری کن در بـیـن مـیدان بـاز کـاری اکـبری کن یکـبـار دیـگر پـا بـچـسـبــان در رکابت هــمــراه ســاقـی حـــرم آب آوری کـن تـو یـادگـار ذولــفـقـار خـیـبـر هـــسـتی بـرخیـز و در مـیدان قیامی حیدری کن خـیـلی عـلی دلـتـنگ روی مـصطفــایم ای شــبـه پـیغـمـبـر کــمی پیغمبری کن روی لبت گـل واژه از آیات حـق خورد در زیر پای نیزه های جسمت ورق خورد در بین صحرا شد زمین گیری دچارت امــا نـشـد چـیــزی کــم از اوج وقـارت داغ جـگـر سـوزت امـانــم را بـــریــده از بس شـمـردم زخـمهــای بی شمارت حــالا بـیـا و چـاره ای کـن تـا که عـمه در بـیـن نـا مـحـرم نـیـایـد بر مــزارت این دور و بر بوی گـلاب و یـاس پیچید انـگــار زهـرا مـادرم شـد هم جــوارت در خاک وخون افتادنت دیگرروانیست برخـیــز از جا عـمـه مـی آیـد کنــارت از زیر بال و پر سرت بیــرون گرفتی باران تیر آمد وضــو در خــون گرفتی |